مائده پانزدهم: ثریای ثروت
(1)
بر جادههای لغزان زندگی هموار رفتن آسان نبود،
بر دردهای جان فرسا تحمل داشتن سهل نمینمود،
از مکر و فریب شیطان خود را رهاندن ممکن نبود،
دل کندن از شیرینی گناه،
و شرنگ به کام شیطان کردن کارساز نبود،
فتح قله های نجابت به پاتاوه عفت،
و گام زدن در ثریای ثروت خداوند،
تصوری محال مینمود.
جوانی کردن،
دل در گروی شور و شر جوانی نهادن،
بوییدن عطر عفت،
پاس داشتن حریم عصمت،
سنگربانی از صدف صداقت،
اینها و جز اینها ممکنمان نبود،
مگر آنگاه که رایحه ریحان روحات را بوییدیم،
و طوق طاعتت بر گردن آویختیم،
و خود را در خشوع خاشعانت شریک کردیم.
زان پس بود که سحاب رحمت باریدن گرفت
دشت جان مان به لطافت باران لطفتت
ـ «که در لطافت طبعش خلاف نیست» ـ
تلطیف شد
و ما به صحرا شدیم
و پای مان به گِلزار و گُلزار عشق فرو رفت؛
چندان که تو را یافتیم خویش را از یاد بردیم.
و آنگاه که خود را یافتیم تو را در خویش دیدیم.
دل به دریای جنون زدیم،
و عقل را پابند عقال کردیم.
شهد گلهای نیایش خاشعان کام مان را بهکام کرد
زین روست که در ماه صیام
ـ ماه رستن گلبوتههای اجابت بر دشت دعا ـ
همواره میخوانیمات که:
اللهم ارزقنی فیه طاعه الخاشعین.
(2)
به گاه همنشینی با خاشعان؛
و سمع سماع عاشقانهشان،
شور شیدایی را تفسیری دیگر یافتیم.
سینههای شرحه شرحه از فراق،
آنان را معتکف سرای رضا و تسلیم کرده بود.
پروای یار داشتند و بیپروای غیر او.
با یار و بی دیار
ـ «لیس فی الدار غیره دیّار» ـ
آن روز و روزگار
آن شور و آن شرار
ما را نوید داد به روز نو و روزهای نو.
زآن رو به آستانه معبود بر شدیم.
ـ چون ذرهای زیارت خورشید داده دست ـ
وآنگه صدا زدیم:
ای نام تو امید و امان جهانیان!
ما را به شرح صدر فروتنان خداترس بیارای:
واشرح فیه صدری بِاِنابَه المخبتین.
بِاَمانِک یا اَمان الخائفین.
با سلام