(1)

بر جاده­های لغزان زندگی هموار رفتن آسان نبود،

بر دردهای جان فرسا تحمل داشتن سهل نمی­نمود،

از مکر و فریب شیطان خود را رهاندن ممکن نبود،

دل کندن از شیرینی گناه،

و شرنگ به کام شیطان کردن کارساز نبود،

فتح قله­ های نجابت به پاتاوه عفت،

و گام زدن در ثریای ثروت خداوند،

تصوری محال می­نمود.

جوانی کردن،

دل در گروی شور و شر جوانی نهادن،

بوییدن عطر عفت،

پاس داشتن حریم عصمت،

سنگربانی از صدف صداقت،

اینها و جز اینها ممکن‌مان نبود،

مگر آن‌گاه که رایحه ریحان روح‌ات را بوییدیم،

و طوق طاعتت بر گردن آویختیم،

و خود را در خشوع خاشعانت شریک کردیم.

زان پس بود که سحاب رحمت باریدن گرفت

دشت جان مان به لطافت باران لطفتت

ـ «که در لطافت طبعش خلاف نیست» ـ

تلطیف شد

و ما به صحرا شدیم

و  پای مان به گِل‌زار و گُلزار عشق فرو رفت؛

چندان که تو را یافتیم خویش را از یاد بردیم.

و آن‌گاه که خود را یافتیم تو را در خویش دیدیم.

دل به دریای جنون زدیم،

و عقل را پابند عقال کردیم.

شهد گل­های نیایش خاشعان کام مان را به­کام کرد

زین روست که در ماه صیام

ـ ماه رستن گلبوته­های اجابت بر دشت دعا ـ

همواره می­خوانیم‌ات که:

اللهم ارزقنی فیه طاعه الخاشعین.

(2)

به گاه همنشینی با خاشعان؛

و سمع سماع عاشقانه‌شان،

شور شیدایی را تفسیری دیگر یافتیم.

سینه­های شرحه شرحه از فراق،

آنان را معتکف سرای رضا و تسلیم کرده بود.

پروای یار داشتند و بی‌پروای غیر او.

با یار و بی دیار

ـ «لیس فی الدار غیره دیّار» ـ

آن روز و روزگار

آن شور و آن شرار

ما را نوید داد به روز نو و روزهای نو.

زآن رو به آستانه معبود بر شدیم.

ـ چون ذره­ای زیارت خورشید داده دست ـ

وآن‌گه صدا زدیم:

ای نام تو امید و امان جهانیان!

ما را به شرح صدر فروتنان خداترس بیارای:

واشرح فیه صدری بِاِنابَه المخبتین.

بِاَمانِک یا اَمان الخائفین.